راهنمایی که بودیم:

یه معلم عربی فوق العاده عزیز داشتیم به اسم جناب آقای سعید.

هر جلسه از ما درس میپرسیدن و ما هم طبق معمول نگاهش میکردیم.

میگفت بچه ها شما برین یه دستگاه اختراع کنین که بمحض اینکه بصورت اتفاقی کتاب جلوتون باز شد سر شما رو از روی کتاب برگردونه تا خدایی نکرده اتفاقی هم طرف کتاب نرین 


راهنمایی که بودیم:

یکی از بچه ها داروی ادرارآور ریخته بود توی سماور آب جوش مدرسه.

نمیدونم چرا بعد از خوردن صبحانه همه ی معلما دم دستشویی صف کشیده بودن


راهنمایی که بودیم:

آقای حسینی(معلم ریاضی مون)ینفرو از کلاس انداخت بیرون

پشت در وایستاده بود که یکی از بچه ها برگه های نمونه سوالو از انتشارات آورد

برگه هارو ازش گرفتو  پخش کرد ونشست معلم نفهمید


راهنمایی که بودیم:

معلم جغرافی مون آقای صفی زاده میومد سر کلاس کمین میکرد تا دوسه تا از بچه ها کوچکترین حرکتی بکنن و شوخی شوخی بزنه و حالی بکنه

یروز قرارشد اون سه نفر کلا هیچ کار نکنن ببینیم معلم چیکار میکنه؟

چند دقیقه مونده به زنگ گفت:خالویی کو تو بیا من یخورده بزنمت حوصلم سر رفته


راهنمایی که بودیم:

معلم حرفه و فن مون یکسال نذاشت یکی از بچه ها رو صندلی بشینه چون خیلی اذیتش میکرد


دبیرستان که بودیم:

معلم که میومد سر کلاس شروع میکردیم به خوندن

"ای گل رویایی #ای مظهر زیبایی #توعروس شهر افسانه هایی #عاشقت میمونم #قدرتورو میدونم نیاد اون روزی که بی تو بمونم #لالای لای لالای لای........" 


دبیرستان که بودیم:

یکی از بچه ها ربع ساعت بعد از همه و بعد از مراسم پرشکوه خوشامد گویی توسط بچه ها به معلم در کلاسو باز کرد اومد تو شروع کردن به خوندن شعر ای گل رویایی با صدای بلند.عکس العمل معلم فوق العاده جالب بود بخصوص اوردنگی که زد


دبیرستان که بودیم:

سه تا کلاس سوم کلاسامون رو جابجا میکردیم.بچه های 301 تو 302--302تو303--303تو301 میرفتن

 بعد معلما مجبور میشدن بیان تک تک کلاسارو بگردن  ببینن با کی کلاس دارن


دبیرستان که بودیم:

معلم میخاست دونفرو از کلاس بندازه بیرون

تو کلاس دنبال این دوتا میدوویید اونا هم در میرفتن یکی ازین دونفر در حالیکه فرار میکرد میگفت:حامد کیفتم بردار بریم سایت یه دست کانتر بازی کنیم


دبیرستان که بودیم:

ساعت یکی از بچه هارو کوک میکردیم بمحض اینکه بصدا در میومد تمام بچه ها کیفو خودکاراشون رو با هم مینداختن روی زمین


دبیرستان که بودیم:

زنگای تفریح والیبال بازی میکردیم(+10دقیقه از وقت کلاس را نیز هم)

معاونمون(سکته ای هم بودن بیچاره) اومده بود وسط زمین بازی تا بچه هارو متفرق کنه.یکی از بچه ها که معاونو ندیده بود هم توپ رو گرفت وچرخیدو یهو با آخرین ضرب ممکن شوت کرد خورد تو صورت معاون.اون فحش میداد ما هم میخندیدیم


دبیرستان که بودیم:

سرکلاس شیمی صندلی هارو دورتا دور کلاس میچیدیم و همونی رو که معلم ازش بدش میومد وسط کلاس میذاشتیم تکو تنها


دبیرستان که بودیم:

معلم فیزیکیمون یخاطره رو دوبار تعریف کرده بود.جلسه بعدی دوباره میخاست تعریف کنه

پرسید که بچه ها خاطره ی زدن اون بچه رو براتون تعریف کردم؟گفتیم همونی که خورده بود تو در دفتر؟گفت آره همون.گفتیم نه پس تعریف نکردی دوباره از اول تعریف کرد


دانشگاه که رفتیم:

نه درس خوندیم و نه خوش گذروندیم

یعنی هفت سال اینجوری؟