صغرای فداکار

در پي درخواست وزير آموزش و پرورش براي جداسازي كتاب درسي دختران و پسران ،‌ داستان دهقان فداكار در كتاب درسي دختران به صغراي فداكار تبديل شد . داستان جديد:
 

سرپرست وزارت آموزش و پرورش می گوید کتاب درسی دختران و پسران باید جدا بشود. البته اینکه چرا خداوند بزرگوار برای دختران و پسران و مردان و زنان یک کتاب فرستاده از اسرار است و اسرار الهی را نه سرپرست آموزش و پرورش می داند و نه دختران و پسران.

احتمالا در کتاب درسی دختران داستان دهقان فداکار اینگونه خواهد شد:

...صغرا خانوم فداکار خیلی ناراحت شد،اول خواست پیراهنش را در بیاورد ببندد به چوب دستی و آتشش بزند. بعد یادش آمد لخت می شود و اگر چشم مسافران نامحرم به او بیفتد خدا او را با چوب دستی اش در آتش جهنم میاندازد. بعد خواست چادرش را استفاده کند یاد موهایش افتاد. سپس متوجه شد لازم نیست مثل مردها به هر بهونه ای لخت بشود، او زن است و خدا به او عقل داده است لذا نفت فانوسش را ریخت روی چوبدستی و چوبدستی اش را آتش زد و چون دویدن برای زن بد است سلانه سلانه به طرف قطار رفت اما دیر شده بود و قطار با سنگ ها برخورد کرد و همه مسافران شهید شدند. انا لله و انا الیه راجعون!!

بلــــه بلاخره

سکوت با کشیدن فریاد , دست به خودکشی زد !!!؟؟

بله دیگه وقتی آدم بخواد اَدای درس خونا رو در بیاره کارش به این جا میکشه که توی یه وبلاگ گروهی پست بذاره...

 به هر حال امیدوارم که آناتومی و بیوشیمی رو هر جوری که شده پشت سر گذاشته باشید !!  

از اوون جایی که ما به وجود خدا اعتقاد راسخ داریم (به غیر ازیه نفر)  و در کتاب اندیشۀ اسلامی 1 اومده که خداوند حکیم و عادل است پس باید به یک نحوی همۀ امتحانها  ساده برگذار بشن. چرا! چونکه خداوند از همه بهتر میداند که دانشجو اونم از نوع پزشکی اهل درس خوندن در طول ترم  و از این حرفها نیست و لا یکلف الله نفساً الا وسعها.

با این حال یک امتحانی قراره برگزار بشه به اسم کامپیوتر که استاد مربوطه (دام الله دوران تدریسه) به دانشجوهاش گفته اگه نمرۀ کامل می خوان باید فایل پاورپوینت شامل انیمیشن بیارن! (+ فابل وُرد!)

خب همون طور که مستحضرید دوستانی تسلط کافی بر این موضوع ندارند . پس از راه حکمت الهی و عدل الهی این موضوع باید رفع و رجوع بشه . برای این کار خداوند عالم با قدرت لا یتناهی یه موجود چاق بامزۀ تودل برویی رو (یعنی خودم!)  خلق کرد برای آسایش و رستگاری بندگان.

لِیدیز اَند جِنتلمِن این شما و آموزش انیمیشن در سه سوت!

اول می خواستم بذارم توی ادامۀ مطلب ولی چون حجمش بیشتر از 80 کیلوبایت شد , تبدیل به پی دی اف کردم که می تونین از این لینک دانلودش کنید.


پوستر تبلیغاتی بسیار جالب

ادامه مطلب 

به دخترای خوابگاه: نشد برای بازگشت غرور آفرینتون گوسفندی گاوی مگسی .....بکشیم

ادامه نوشته

بعد از این که هدفتو انتخاب کردی......

روزی از روزها گروهی از جوجه های کوچیک تصمیم گرفتند که با هم مسابقه ی دو بدند .

هدف مسابقه رسیدن به نوک یک برج خیلی بلند بود .

جمعیت زیادی برای دیدن مسابقه و تشویق جوجه ها جمع شده بودند ...

و مسابقه شروع شد ....

راستش, کسی توی جمعیت باور نداشت که جوجه های به این کوچیکی بتوانند به نوک برج برسند .

شما می تونستید جمله هایی مثل اینها را بشنوید ' اوه,عجب کار مشکلی !!'
'اونها هیچ وقت به نوک برج نمی رسند
یا : 'هیچ شانسی برای موفقیتشون نیست.برج خیلی بلند ه !'

جوجه های کوچیک یکی یکی شروع به افتادن کردند ...

بجز بعضی که هنوز با حرارت داشتند بالا وبالاتر می رفتند ...

جمعیت هنوز ادامه می داد,'خیلی مشکله!!!هیچ کس موفق نمی شه !'

و تعداد بیشتری از جوجه ها خسته می شدند و از ادامه دادن منصرف

ولی فقط یکی به رفتن ادامه داد بالا, بالا و باز هم بالاتر .... این یکی
نمی خواست منصرف بشه !

بالاخره بقیه ازادامه ی بالا رفتن منصرف شدند.به جز اون جوجه کوچولو که
بعد از تلاش زیاد تنها کسی بود که به نوک رسید !

بقیه ی جوجه ها مشتاقانه می خواستند بدانند او چگونه این کا ر رو انجام
داده؟ اونا ازش پرسیدند که چطور قدرت رسیدن به نوک برج و موفق شدن رو پیدا کرده؟

و مشخص شد که ....

برنده ی مسابقه کر بوده !!!

نتیجه ی اخلا قی این داستان اینه که :
هیچ وقت به جملات منفی و مأیوس کننده ی دیگران گوش ندید... چون اونا زیبا ترین رویا ها و آرزوهای شما رو ازتون می گیرند--چیز هایی که از ته دلتون آرزوشون رو دارید !
همیشه به قدرت کلمات فکر کنید چون هر چیزی که می خونید یا میشنوید روی اعمال شما تأثیر میگذاره پس : همیشه مثبت فکر کنید !

و بالاتر از اون ، کر بشید هر وقت کسی خواست به شما  بگه که به آرزوهاتون نخواهید رسید !

و هیشه باور داشته باشید :
من همراه خدای خودم همه کار می تونم بکنم

    آدم های زیادی به زندگی شما وارد و از اون خارج میشن... ولی
دوستانتون جا پا هایی روی قلبتون جا خواهند گذاشت..........
 

توصیه پزشکی!!

سلام دوستان....

حالتون رو نمیپرسم و به امید اینکه خوب باشین(قبل از اون آناتومی پاس بشین!!)یه توصیه پزشکی جالب براتون دارم(چیزی که تواین وب کمتر پیدا میشه!!)

چینی ها و ژاپنی هابا غذایشان چای گرم مینوشدنه نوشیدنی سرد شاید وقت آن باشد که ما هم خود را با این عادت خوب آنها وفق دهیم. خوردن یک  لیوان نوشیدنی خنک بنظر خیلی مطبوع میرسد . حال آنکه زمانی که شما آب سرد بعد از غذا میل میکنید آب سرد می تواند توده های چربی را که شما با غذا خورده اید سفت و منجمد کند . این عمل فرآیند هضم غذا را کند کرده و نیز زمانی که با اسید معده ترکیب می شود تجزیه شده و بسرعت توسط روده جذب میشود حتی سریعتر از غذای جامد .

این ماده سطح روده را می پوشاند و تبدیل به چربی شده و محمل مناسبی برای سرطان می شود .. پس بهترین کار اینست که پس از خوردن غذا سوپ یا نوشیدنی گرم بخوریم ..

  علائم مشترک حمله قلبی

  یک تذکر درباره حمله قلبی اینست که باید بدانیم که هر حمله قلبی لزوما با درد در ناحیه بازوی چپ آغاز نمی شود . بهتر است که به درد شدید در ناحیه آرواره هم حساس باشیم .

شما ممکن است که در طول یک حمله قلبی هیچ احساس دردی در ناحیه قفسه سینه نداشته باشید اما تهوع و عرق کردن شدید هم از علائم رایج این بیماری است ..

60% افرادی که در خواب دچار حمله قلبی می شوند هرگز از خواب بیدار نمی شوند . اما درد در ناحیه آرواره میتواند هشدار دهنده باشد و شما را از خواب عمیق بیدار کند .. بهتر است که مراقب باشیم . هرچه بیشتر بدانیم به ما شانس بیشتری برای زنده ماندن می دهد .

یک متخصص قلب میگوید  هرکس که این مطالب را بخواند و برای 10 نفر از دوستانش بازگو کند می تواند مطمئن باشد که جان حداقل یک نفر را از مرگ نجات داده است ..

عکس های ماشین های گذر موقت در ايران

برای علاقه مندان به ماشین

اولین پست پسرونه!!!!!!!!!!

ادامه مطلب

ادامه نوشته

احمدک

والا دیدیم مدت مدیدیست کسی تو وبلاگ شعر نذاشته و از اون مهم تر داره تعداد مطالبی که دوستان دختر میذارن از مطالب پسرا بیشتر میشه(البت درستشم همینه چون تجربه نشون داده از پسرا فقط ا.امینیان مطلب میذاره اون هم فقط عکس میذاره و گاهی وحید که مطالبش کمی سیاسین!!!)خلاصه این شعر که توی کامنت های وبلاگ من گذاشته شده بود رو گذاشتم اینجا که با وجود طولانی بودن خیلی قشنگ و جالبه!(که باعث شد معلم دینی راهنماییمون(آقای مجیدی فر چند بار اونو سر کلاس بخونه.)امیدوارم بعد از خوندنش حس خوبی به شما دست بده.....

معلم به ناگه چو آمد ، کلاس ، چو شهری فروخفته خاموش شد
سخن‌های ناگفته در مغزها ، به لب نارسیده فراموش شد
معلم ز کار مداوم مدام ، غضبناک و فرسوده و خسته بود
جوان بود ودر عنفوان شباب ، جوانی از او رخت بر بسته بود
سکوت کلاس غم‌آلود را ، صدای درشت معلم شکست
ز جا احمدک جست بند دلش ، بدین بی‌خبر بانگ ناگه گسست
بیا احمدک درس دیروز را ، بخوان تا ببینم که سعدی چه گفت
ولی احمدک درس ناخوانده بود ، به جز آن‌چه دیروز آنجا شنفت

عرق چون شتابان سرشک یتیم ، خطوط خجالت به رویش نگاشت
لباس پر از وصله و ژنده‌اش ، به روی تن لاغرش لرزه داشت
زبانش به لکنت بیفتاد و گفت ،
بنی‌آدم اعضای یک‌دیگرند
وجودش به یک‌باره فریاد کرد ،
که در آفرینش ز یک گوهرند
در اقلیم ما رنج بر مردمان ، زبان دلش گفت بی‌اختیار
چو عضوی به درد آورد روزگار ، دگر عضوها را نماند قرار
تو کز ، کز تو کز ، وای یادش نبود ، جهان پیش چشمش سیه پوش شد
نگاهی به سنگینی از روی شرم ، به پایین بیفکند و خاموش شد

ادامه نوشته